نگارجوننگارجون، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

نگارجون عشق مامان و بابا

روزای شلوغ اخر سال

گل خوشگلم اسفند ماه همیشه ماه شلوغی واسه ما ایرانی هاست چون اخرین ماه سال مامانا خونه تکونی دارن بابا هم باید حساب کتاباشون جمع و جور کنن در کل همه یه جورایی عجله دارن  و شما خانم کوچولوی شیطون هیچ وقت نمیذاری خونمون تمیز بمونه ای بابا ای بابا دیشب با بابا مهرداد جونی و عمه جونی رفتیم کنسرت شهرام شکوهی و شما هم موندی پیش مادر جون  یه سال دیگه که بزرگتر شی شما رو هم میبرم کنسرت تا بهت خوش بگذره عزیز دلم  مامانی امروز به اتفاق بابا دایی مرتضی جونی اومدیم کارخونه تا من بابا به کارامون برسیم و شما هم واسه خودت حسابی بازی کنی الانم داری دوچرخه بازی میکنی عید میخایم بریم یه جای خوب شایدم خونه موندیم اگه رفتیم عکساشو م...
23 اسفند 1391

بدون عنوان

عزیز دلم دو روز عمه ارزو اومد پیشمون موندخوش گذشت این هفته تهران بابت الودگی هوا تعطیل شده تمام هفته خونه بودیم البته خوب بود شما سرما خوردی بیرون نری بهتره هفته گذشته خونه خاله نشاط رفتیم شما با جانان کلی بازی کردی بهت خوش گذشت شما دوو تا شیطون تمام خونه رو بهم ریختین وای چقدر گوشم درد میکرد نتونستم با خاله کمک کنم کاش چند تا عکس ازتون میگرفتم
14 دی 1391

بدون عنوان

امروز مهمونامون رفتن وقتی خاله فرنگیس اینجا بود واسه من هم خیلی خوب بود کاش بیشتر میموند نگاری خیلی باهوشی همه ازت تعریف می کنن  ماشالله عزیزم البته باهوشی شما وظیفه ما رو سنگین تر میکنه الان چادر پوشیدی و من خوای نماز بخونی  کتاب زیاد میگیری دستت و واسه خودت داستان درست میکنی منم به داستانات گوش میدم خیلی هم لباس عوض می کنی البته اگر جمع کنی مشکلی نیست دوست دارم عزیزم ...
8 آذر 1391

محرم

امروز 8 محرم و ما سعی کردیم چند روز بریم روضه شما هم خیلی دختر خوبی بودی امشب همه خونه پدر جون جمع میشیم و حلیم درست می کنیم بابا مهرداد هم  از دیشب کارش شروع شده صبح تاسوعا حلیم پخش میکنن 
3 آذر 1391